مجبور شدم آخر جواب بدم
گفتم که برم خورده از من اجازه نگرفتین و اونجا دیگه خونه مادر جونتون نیست ...قلبم تالاپ تولوپ زد از دهنم در اومد انگار ، چشام چپکی می رفت ، گفتم اونجا خونه منه و پولشو دادیم ، سخت بود ، حرف زدن برام از سکوت کردن سخت تر بود ، انگار تو یه صحنه نمایش وسط نور و تصویر صدا گیر کرده بودم جایی بودم که نباید می بودم اما بالاخره اولین کنش من با کسانی که تابه حال خیلی د مسافر مهتاب...
ما را در سایت مسافر مهتاب دنبال می کنید
برچسب : حکایتی,داریم,آنها,صورت,تهیشان,رابزک,کنند, نویسنده : fanoooooosa بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 2:19